مجبور شدم اسباب کشی کنم. مردد بودم . ولی بالاخره تصمیم خودم را گرفتم.
از این به بعد اینجا می نویسم. دلایلش را هم همانجا نوشتهام.
از همه دوستانی که تو این مدت بهم لطف داشتند و با نظراتشون من را دلگرم میکردند متشکرم. خوشحال میشم اگه تو آدرس جدید باز هم بهم سر بزنید.
تو این مدت اخیربیشتر روزها فقط به اندازه خوردن یک نهار فرصت کردم خونه باشم. با اینکه فصل امتحانات هم هست و باید خیر سرمون درس هم بخونیم، اما نمیدونم چرا اسم محرم و هیئت و دسته عزاداری و امام حسین که میاد آدم دیگه تعلل را جایز نمیبینه. اصلا انگار یک انرژی مضاعف پیدا میکنی. انگار احساس میکنی هرچقدر هم کار کنی خسته نمیشی.
یک پست خیلی طولانی نوشته بودم از کارهایی که تو این مدت به کمک بچهها برای هیئت انجام دادم. اما بعد دیدم اگه بخوام بگم ریا میشه !!! و به همین دلیل بی خیالش شدم. به خیال خودم میخواستم بنویسم تا بماند. اما بعد به خودم گفتم اگر این کارهای ما مورد قبول قرار بگیره، همون کسی که قراره اجرمون را بده خوب حسابش دستش هست.
حالا فقط به عنوان شاهد جمله اولم، برنامه امروزم را خلاصه مینویسم:
صبح ساعت 5:30 رفتم زیارت عاشورا. صبحانه آش بود. بعد هم شستن ظرف ها که تا ساعت 9:30 طول کشید. اومدم خونه خوابیدم تا ساعت 12. بعد رفتم برای نماز ظهر و عصر. دوباره اومدم خونه نهار خوردم و رفتم حسینیه برای تنظیم بلندگوها. ساعت 3:30 با بچه ها رفتیم مجلس سالگرد فوت مادر اکبر آقا. ساعت 4:30 برگشتیم و چون می دونستیم امشب شلوغ میشه رفتیم برای پهن کردن موکت ها ی چادری که تو خیابون زدیم. دیگه آفتاب غروب کرده بود که کار تموم شد. نماز مغرب و عشاء را خوندیم و ساعت 6:30 حاج آقا را فرستادیم بالای منبر! بعدش حاج آقا لطیفی منبر رفتند و بعد هم استاد جدیدی تشریف آوردند برای سخنرانی. بعد هم مداحی و عزاداری و بعد هم شام. شام امشب چلو کباب بود.(قابل توجه اون هایی که میگند اصفهانیا خسیسند! میخوام بدونم کدومتون تو هیئت هاتون شام کباب میدین؟؟) با اینکه 1000 تا شام تهیه کرده بودیم اما باز هم غذا کم اومد و به خیلیاز خانم ها نرسید. به همین خاطر نون و تخم مرغ های آب پز دیروزصبح را بینشون تقسیم کردیم! خودمون هم گشنه موندیم. حالا ساعت دیگه تقریبا 10:30 شده بود. شستن ظرف ها را بی خیال شدیم و جیم زدیم. اول یه سر رفتیم هیئت علمدار. یه مداح از مشهد آورده بودند که خوندنش چنگی به دل نمیزد. خوشبختانه به شام اونجا رسیدیم. شام را خوردیم یه سر هم رفتیم هیئت حمید علیمی . انصافا به این میگن مداح. حسابی حال کردیم . میخواستن شام بدند که ما بلند شدیم.(گفتیم ما که شام خوردیم بزار گیر یکی دیگه بیاد که گشنه تره !!!) بعد هم یه سر رفتیم گلستان شهدا ویه زیارت کردیم و برگشتیم. حالا هم که ساعت 1:30 دقیقهاست که دارم این پست را مینویسم.
این برنامه امروز من بود (یا درست ترش اینه که بگم دیروز، چون ساعت 1:30 است.) . بقیه روزها هم بی شباهت به امروز نیست فقط اگه امتحان داشته باشم یک رفتن سر جلسه امتحان هم بهش اضافه میشه! ( دریغ از یک کلمه درس خوندن. اما خداییش تا حالا که امتحانام را خوب پشت سر گذاشتم.)
حرف آخر:
دعا کنید . دعا کنید بتونیم از این شب و روزها بهتر استفاده کنیم.
امشب مصاحبه تلوزیونی رییس جمهور بود.
نمی خوام حرف اضافی بزنم چون خود دکتر با متانت کامل همه سوال ها را جواب دادند.
دیدن اینکه یه عده هستند که با این شورو شوق برای خدمت به مردم تلاش میکنند،مرحمی است بر زخمهایی که ازبی عدالتیهای 16 سال گذشته بر دل و جان آدم باقی مونده.
1- خوشبختانه چند نفری پیدا شدند که در موردش نظر بدند یا به ارائه راهکار بپردازند.
در این بین جا داره از علی آقا تشکر ویژه ای داشته باشم هم به خاطر نظراتشون و هم به خاطر اهمیتی که به این موضوع دادند و اون را توی وبلاگشون مطرح کردند.
2- فکر نمی کردم به این زودی اثر کنه!!! الآن که میبینم اثری از وبلاگ های پر بیننده روی صفحه اول پارسی بلاگ نیست. به جاش آخرین گفتگوهای پارسی یار را گذاشتند. بابا ای ول به اینا می گند انتقاد پذیر!
باز دلم بوی محرم گرفت بوی خدا و شب و شبنم گرفت
بوی گل یاس گل آشتی بوی گلاب و گل مریم گرفت
بوی طلائیه و مجنون گرفت بوی خوش خط مقدم گرفت
عطر صمیمی همه جبههها عطر شهیدان محرم گرفت
هنوز چندتا پست بیشتر ننوشتم که احساس میکنم اون شور و شوق اولیه را برای نوشتن تو پارسی بلاگ ندارم. قبلا گفته بودم که من یک وبلاگ دیگه هم تو بلاگفا دارم. شاید علت اصلی این مساله هم مقایسه ای باشه که من بین این دو وبلاگم می کنم. مهمترین دلیلش هم اینه که با وجود اینکه گاهی ویزیت روزانه این وبلاگ از اون یکی بیشتره اما از ابتدا تا الآن فقط به تعداد انگشتان دست پیدا شدند که برای مطالبم نظر بدند، در صورتی که تو بلاگفا یک پست که مینویسم به طور متوسط 20 تا نظر دریافت میکنم. اینجا با وجود اینکه من به وبلاگ های زیادی سر زدم و رابطه ایجاد کردم ، فقط یک نفر پیدا شده که من را لینک کرده ( با یک نفر امل هم تازه داشتیم دوست میشدیم که مدرنیسم نشده به رحمت خدا رفت. خدا رحمتش کنه واقعا ناراحت شدم) ولی اونجا تعداد زیادی از وبلاگها هستند که من را به لیست دوستانشان اضافه کرده اند. این جدای از لینک هایی است که گاها به مطالبم داده میشه. مساله بعدی انتخاب وبلاگ ها و مطالب منتخب توی پارسی بلاگه که معلوم نیست چه کسانی و بر اساس چه مبناهایی این وبلاگ ها را انتخاب میکنند. چه خوب میشد آقایون (یا هم خانمها!) پارامترهای انتخاب وبلاگ برتر را توضیح میدادند که بقیه هم تکلیف خودشون را بدونند تا اگر با مبانی اونها جور در میاد که در راستای انتخاب شدن تلاش کنند و اگر هم با افکارشون سازگار نیست، راه خودشون را بروند و بیخود منتظر نباشند که شاید روزی وبلاگشون به عنوان وبلاگ منتخب برگزیده بشه. البته به نظر من این زیاد مهم نیست که وبلاگ آدم منتخب بشه . چرا که اولا با وجود این برخورد سلیقهای که اصلا معلوم هم نیست از طرف چه کسانی صورت میگیره ممکنه هزار تا وصله ناجور به آدم بچسبونند و دوم هم اینکه شاید بعد از انتخاب وبلاگ به عنوان منتخب آدم مجبور بشه یه سری خطوط قرمزی را رعایت کنه که اگر اینجور بشه دیگه به هیچ وجه با روح وبلاگ نویسی سازگار نیست. مطلب آخر هم که من واقعا بهش انتقاد دارم نمایش وبلاگ های پر بیننده در هر روز است. (یک کار کپی شده از پرشین بلاگ!) اگر دقت کرده باشید میبینید که به ندرت پیش میاد که یک وبلاگ جدید به تعداد این وبلاگهای نمایش داده شده اضافه بشه و دلیلش هم کاملا مشخصه. چون هر کس در اولین لحظات ورود به پارسی بلاگ با دیدن آمار این وبلاگ ها ، بی اختیار میخواد بدونه توی این وبلاگ چه خبر بوده که این همه ویزیتور داشته و همین مطلب باعث میشه که مرتب به تعداد بیننده های اون وبلاگ افزوده بشه و هیچ وقت شاهد آن نخواهیم بود که یک وبلاگ جدید توی لیست قرار بگیره. امتحان کردن این مساله هم خیلی راحته . مسئولین پارسی بلاگ میتونند برای آزمایش این موضوع یک وبلاگ در پیت را فقط یکبار توی لیست قرار بدهند آنوقت خواهند دید که آمار آن، چنان افزایشی خواهد داشت که دیگر اصلا نمیتوانند آن را از لیست بیرون بکشند.
با توجه به اینکه من هنوز کار اصلیم را اینجا شروع نکردهام،شاید زدن این حرف ها یه کم زود بود ولی به هر حال چون پارسی بلاگ را دوستش دارم، نمی تونم نسبت به اون بی تفاوت باشم و این انتقادهایی بود که من به پارسی بلاگ دارم. باشد که لااقل چند نفر پیدا بشند که این مطلب را بخونند و در مورد اون نظر بدند !
قرآن مجید که کتاب عشق و محبت و مهر و عطوفت و معرفت و بصیرت است در زمینه مهر ورزی و محبت حضرت ابراهیم(ع) میفرماید:
[پس هنگامی که ترس و دلهره از ابراهیم(ع) برطرف شد و آن مژده به او رسید با ما درباره قوم لوط (به قصد دفع عذاب از ایشان) به گفتگو پرداخت. به راستی که ابراهیم(ع) بسیار بردبار و دلسوز و روی آورنده به سوی خدا بود. ای ابراهیم از این (گفتگو) در گذر که فرمان پروردگارت (برعذاب قوم لوط) فرا رسیده و یقینا آنان را عذابی بدون بازگشت خواهد آمد.] هود 74-76
ابراهیم(ع) با آگاه شدن از ماموریت فرستادگان خدا که برای هلاک کردن قوم ستمکار لوط روانه بودند، با آنان به مجادله و گفتگو پرداخت که شاید از عذاب و هلاک کردن آنان صرف نظر نمایند و به آنان مهلت معینی داده شود، باشد که در آن مهلت مقرر توبه کنند و از عمل زشت خود دست بردارند.
شاید این سوال پیش آید که چگونه ممکن است پیامبری چون ابراهیم(ع) برای آن قوم لعین شفاعت کند؟
در پاسخ به دو نکته توجه می کنیم:
اولاً: اگر غیر از این عمل از ابراهیم(ع) خلیل الله میدیدیم جای پرسش داشت چه اینکه این درخواست ریشه در ارزشهای اخلاقی ابراهیم(ع) دارد که در سه حقیقت « حلیم» و « اوَاه» و « منیب» نمود مییابد. و این به وضوح در آیه شریفه بیان شده است.
ثانیاً: قطعی بودن عذاب الهی برای او معلوم نبود و در این هنگام تقاضای مهلت و شفاعت برای اهل گناه امری طبیعی است. قطعی بودن عذاب را قرستادگان حق پس از درخواست ابراهیم (ع) به او خبر دادند و گفتند که این عذاب حتمی و غیر قابل برگشت است.
در جای دیگر ابراهیم(ع) از خدای مهربان برای ذریه و نسلش در قلوب مومنان درخواست مهربانی و مهرورزی میکند:
[ پروردگارا! من برخی از فرزندانم را دردرهای بی کشت و زرع نزد خانه حرمت یافتهات سکونت دادم. پروردگارا! برای اینکه نماز را بر پا دارند. پس دلهای گروهی از مردم را به سوی آنان علاقهمند و متمایل کن و آنان را از انواع محصولات و میوهها روزی بخش.باشد که سپاسگذاری کنند.] ابراهیم 37
به این نکته مهم توجه داریم که ذریه ابراهیم(ع) فقط اسماعیل نمیشود بلکه کلمه ذریه شامل نسل مومن ابراهیم(ع) به ویژه پیامبر و اهل بیت اویند چنانکه امیرالمومنین در روایتی میفرمایند: « نحن آل ابراهیم» ما دودمان ابراهیم هستیم.
«فرهنگ مهرورزی با تغییر»